... توفیق ...

اللهم اجعل فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من ترید

... توفیق ...

اللهم اجعل فی درعک الحصینه التی تجعل فیها من ترید

... توفیق ...

راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمان به این صلا لبیک گوید از ملازمان کاروان کربلاست.

طبقه بندی موضوعی

همیشه چنین بوده است

کسانی لیاقت رسیدن به امام را یافته اند که اهل رقابت باشند

و لازمه ی رقابت،سرعت است

کسانی به امام زمان خواهند رسید که اهل سرعت باشند و الا تاریخ کربلا نشان داد که قافله حسینی در حرکت خود معطل هیچ کسی نمی شود.

سرعت رسیدن به امام را از حبیب آموختیم و این فراز دعای عهد را از او یافتیم :

اللّهم اجعلنی من انصاره و اعوانه

و" المسارعین " الیه فی قضاء حوائجه

و " السّابقین  " الی اردته

بشتاب در امتثال امر امام!

در قاموس عاشورا واژه "بازنشسته" یافت نمی شود.

حتی اگر حبیب هشتاد ساله باشی

یا حتی علی شش ماهه...

باید اهل شتاب و سرعت بود

" و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه " را حبیب به منتظران آموخت

اگر تو شاگرد لایقی باشی...

و امروز دریاب مظلومیت امت آل محمد (ص) را

و با فریاد هایت خود را به قافله ی کربلا رسان...


  • فاطمه رزم خواه

...و باز هم توفیق بزرگی شامل حالم شد...

آنچه در این نوشتار می خوانید گوشه هایی دوست داشتنی از سه روز زندگی پایاپای من با قمر سادات قاضی تبریزی،همسر عالم گرانقدر سید محمد حسین طباطبایی نویسنده عالیقدر تفسیر المیزان است.تو گویی من با قمر سادات خانم لحظه به لحظه بودنم در سیر کتاب کوتاه زندگی علامه همراه شدم.همچون مادری مهربان از جمله جمله گفته هایش و از لحظه لحظه بودنش یاد گرفتم چگونه درست زیستن در قالب همسر و مادری درستکار را.

کاش من و همه ی دختران سرزمینم زندگی را به سبک قمر سادات خانم پیش ببریم.ان شالله...

*************

زندگی سید محمد حسین طباطبایی کتابی است به سان کتاب های داستان دوران کودکی ، کوچک و چهل صفحه ای که خواندنش را به مادران آینده سرزمینم توصیه می کنم.

به قلم حبیبه جعفریان

 و کاری از انتشارات روایت فتح

 


دلش می خواهد برود نجف و به حاج آقا هم این را گفته و این که این سفر پول می خواهد،اما حاج آقا موافق نیستند و می گویند همین جا بخوانید.چرا می خواهید به چنین سفر طولانی پرخرجی بروید؟...به اینجا که رسید،یک دفعه ساکت شد.سرش همین طور پایین بود.شاید نمی خواست چشمش بیافتند توی چشم قمرسادات، و قمرسادات می دانست این یعنی خیلی غصه دار است.گفت "شما چرا اینقدر ناراحت می کنید خودتان را؟پول نمی دهند،خوب ندهند.بالاخره یک مقدار اثاثیه داریم.این ها را می فروشیم،خرج سفرمان در می آید."اثاثیه همان جهاز قمرسادات بود؛چینی های خوشگل لب طلایی،طلاهای ریز و درشت بیست و چهارعیار که زرد زرد بود و از مکه می آوردند،پارچه های مخمل و زری که قرار بود شتیله های گشاد چین دار ازشان بدوزند،و بالاخره چراغ های لاله که بیست سی تا بودند و هر بار که سمسار گردن یکیشان را می گرفت و می گذاشت توی گاری،شیشه های دورشان که شکل قلب بودند دیلینگ دیلینگ صدا می کردند.حالا چند صد تومان پول داشتند که می توانستند بدهند خرج کجاوه و کاروان و خورد و خوراک تا برسند نجف.

*************

وقتی رفتند بالا توی اتاق و قمر سادات می خواست بساط ناهار را آماده کند،محمد حسین صدایش کرد.کتاب سبز رنگ را گذاشت روی زمین و گفت "جلد اول تفسیر است."قمر سادات همانطور که دوزانو نشسته بود،کمی آمد جلو و دست کشید به کتاب.بعد به محمد حسین نگاه کرد و گفت "آن همه زحمات شما بالاخره نتیجه داد."صدایش می لرزید،گونه هایش گل انداخته بود.انگار کتاب خود او بود.محمد حسین گفت "و آن همه زحمات شما."این زنِ خانه او خیلی سختی کشیده بود و هیچ وقت حرفی نمی زد.همیشه به نجمه سادات می گفت "مرد ها تحملشان کم است.اگر زن زندگی را یک جوری اداره کند که مرد فکرش آزاد باشد،آن وقت می تواند پیشرفت کند.کارش را بهتر انجام دهد."الان نورالدین مریض است،نافش چرک کرده،هیزمشان تمام شده،بچه ها لباس زمستانی ندارند،اما آقاجون هیچکدام از این ها را نمی داند.مادر نمی گذارد بفهمد.می گوید"روح آقا لطیف است.با تلنگری به هم می ریزد." گاه به او نگاه می کند.چهل و پنج شش ساله است.خط های ریزی که دورچشم هایش افتاده مسن تر نشانش می دهند.اما وقتی این بلوز بافتنی را که آبی خوش رنگی است می پوشد،جوان می شود.نجمه همین تازگی ها از خان جون شنید که پدر از این رنگ خوشش می آید.

در ادامه مطلب بخوانید...

  • فاطمه رزم خواه



                       کم کم شِنَوَم فاطمه جان بوی تو را


           در پرده خون می نگرم روی تو را


                                   از ضربه ی تیغ بر سرم حس کردم


                                                       در پشت در آن ضربه پهلوی تو را




          یا امیرالمومنین...

                      التماس دعای خاص...

  • فاطمه رزم خواه
  • فاطمه رزم خواه

زمانی هست که انگار سر درگمی

هرچقدر هم که زور میزنی انگار درست بشو نیست

چیزی،کسی،حرفی،شایدهم جایی میخواهی که بتکاندت

الهی شکر...

بقول مرحوم حاج آقا مجتبی تهرانی محیط رفاقتی...می فرمودند اگه خانواده کمبودی داشته باشه،اگه مدرسه کم گذاشته باشه،اما جوون محیط رفاقتی سالمی داشته باشه میتونه همه ی کمبود ها برطرف بشه.

خیلی از داشته های من و مطمئنا رفقای من حاصل همین محیط رفاقتی هست.

الهی شکر...

دعای کمیل...که باهاش یاد گرفتم چطوری در خونه خدا برم گدایی...

دعای سمات...که تازه افتادم تو خطش!

رفاقت با شهدا...

سبک زندگی...

و حالا مراقبه...

المراقبات...آخرین هدیه من از این هدیه خداست(محیط رفاقتی)

میرزا جواد آقای ملکی تبریزی انگار که لحظه لحظه بودش با درگاه خدا را خواسته قسمت کند با ما...!

عجب قدرتی دارد نفس پاک...

خیلی حرف ها را بار ها و بارها می شنوی اما به سادگی آب خوردن از کنارشان میگذری.اما چه می کند نفس پاک...

وقتی همین حرف ها می شود کلام نفس های پاک انگار آب می شود روی آتش وجود سردرگمت...

اصل نوشت 1 :

ویژگی دوستان خدا

دوستان خدا آنانند که به درون دنیا نگریستند آنگاه که مردم به ظاهر آن چشم دوختند،و سرگرم آینده ی دنیا شدند آنگاه که مردم به امور زودگذر دنیا پرداختند.پس هواهای نفسانی که آنان را از پای در می آورد،کشتند،و آنچه که آنان را به زودی ترک میکرد ترک گفتند،و بهره مندی دنیا پرستان را از دنیا خوار شمردند،و و دست یابی آنان را به دنیا زودگذر دانستند.با آنچه مردم آشتی کردند،دشمنی ورزیدند،و با آنچه دنیاپرستان دشمن شدند،آشتی کردند.قرآن به وسیله آنان شناخته می شود،و آنان به کتاب خدا آگاهند؛قرآن به وسیله آنان پابرجاست و آنان به کتاب خدا استوارند،به بالاتر از آنچه امیدوارند چشم نمی دوزند، و غیر از آنچه که از آن می ترسند هراس ندارند.(نهج البلاغه)

 

دلنوشت من : الهی دوستان حالم را از دوستانت قرار ده...

 و رفاقت من و دوستانم را با شهدا که دوستان تو بودند ( وهستند) پایدار کن...


اصل نوشت 2:

پیامبر اکرم (ص) : عالمان وارثان پیغمبرانند.

  • فاطمه رزم خواه

 

خداوند سهم هر کسی را کنار گذاشته و فقط یک توصیه کرده است

تقوا پیشه کنید...

  • فاطمه رزم خواه


حالا فکرش را بکن...حاج رضا درست همین جایی که نشسته است آرام گرفته است...



  • فاطمه رزم خواه

توصیه های حاج اسماعیل دولابی در ماه مبارک رمضان...
«شب‌های ماه رمضان است، اغلب شما جوان هستید.
وضو بگیرید.
نماز بخوانید.
کم حرف بزنید.
کم قصه بگویید.
این چیزهایی که در تلویزیون نشان می‌دهند برای تفریح است یا برای بچه‌ها. شما که روزه دارید کمتر این و آن را گوش دهید. کمی به کارهایتان برسید.
نیم ساعت یا یک ساعت بعد از نماز در سجاده بنشینید و خدا را یاد کنید.
افطار که کردید، بدنتان که آرام گرفت، به دعایی، به ثنایی یک دقیقه خدا را یاد کنید.
با خودتان خلوت کنید.
به قرآن نگاه کنید.
یا اینکه اصلا ساکت بنشینید.
این خیلی قیمتی است. آدم افطار حقیقی را با خدا می‌کند. افطار حقیقی که خوردن نیست. ابعث حیا، آن افطار است.

  • فاطمه رزم خواه

نماز یعنی مودبانه در محضر خدا ایستادن و از سر ادب و تواضع،اقرار به عبودیت کردن.اگر عاشقانه یا فقیرانه هم نتوانستی بروی در خانه خدا،باید مودبانه بروی.

گاهی از اوقات انسان با همه ی نیاز و یا علاقه اش به خدا،حس مناجات عاشقانه و یا گدایی در خانه خدا ندارد،ولی همیشه می توان ادب را رعایت کرد.

حجت السلام پناهیان

  • فاطمه رزم خواه

هو الیقین القلوب

شکر خدی آسمان و مهتاب

شکر خدای پرستو ها

شکر خدای کلاغ سیاه

نشسته ام در بالکن دلتنگی ها...رو در روی مهتاب...خورشید هم امروز انگار پای رفتن ندارد...

انگار پرستوهائ هم می خواهند با جیغ و دادشان حالی ام کنند که آرامش قلبم را فقط و فقط باید از تو بگیرم.

الهی...شکر...

قلبم انگار از بی وفایی آدم هایت دارد از جا کنده می شود

اما باز یاد تو و اینکه شاهدم هستی تنها چیزی است که آرامش را دوباره مهمان دل شکسته ام می کند.

شکر که فهمیده ام باید به رضای تو راضی باشم.


اصل نوشت1:

حاج اسماعیل دولابی :

وقتی بلایی برات نازل شد به خدا بگو بله خدا؟کاری داشتی؟

اصل نوشت2:

در رنجها به جای اینکه به دنبال مقصر خیالی بگردیم و کینه توزی کنیم،باید حتی المقدور مقصرین واقعی را هم ببخشیم.اگر تا می توانیم برای عامل رنجهای خود راه فرار پیدا کنیم،راه نجات ما هم راحت تر پیدا خواهد ش.چون اساسا باید رنج هایمان را امتحان خدا برای رشد خود بدانیم.(حجت السلام پناهیان)


  • فاطمه رزم خواه
http://mp313.ir//themes/mp313/imgs/baner2.gif